سفر عشق
واى از آن دل كه درى رو به خدا باز نكرد تا فراسوى ملك، همت پرواز نكرد بال نگشود و خيال و سر پرواز نداشت با شهيدان خدا زمزمه اى ساز نكرد در حصار تن خود ماند و وجودش پوسيد
شاعر: غلامرضا كاج
واى از آن دل كه درى رو به خدا باز نكرد
تا فراسوى ملک، همت پرواز نكرد
بال نگشود و خيال و سر پرواز نداشت
با شهيدان خدا زمزمهاى ساز نكرد
در حصار تن خود ماند و وجودش پوسيد
خطر عشق نكرد و سفر آغاز نكرد
ديد نجواى شب و حادثه و سوز دعا
پر به خلوتكده زمزمهها باز نكرد
عرق شرم به پيشانى خود، هيچ نديد
خويش را با نفس لاله همآواز نكرد
بارها شاهد خاكستر نخلى سرسبز
بود اما سفرى آن طرف راز نكرد
اى صد افسوس كه اين فرصت به شكوه گذشت
مىتوانست ولى حيف كه اعجاز نكرد
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}